کلبه کوچک سامیار

سامیار مامان خوش اومدی به زندگیمون

سامیار مامان خوش اومدی به زندگیمون سلام گل پسرم , تاج سرم , خوبی گلم الهی مامان فدات شه اول از همه چی بگم مامانو ببخش که این پستها رو دیر گذاشتم برات آخه اون موقع هنوز وبلاگت راه نیفتاده بود پسرم. ولی الان که درست کردم تمام حرفهای دلمو که از اول رو کاغذ برات مینوشتم رو توی کلبه ات انتقال میدم تا بخونی و کیف کنی عسلم.. ...
12 مرداد 1392

درد و دل مامانی و سامیار

درد و دل مامانی و سامیار دلم برای نوشتن تنگ شده بود ولی نمیدونم چرا نمیتونم احساسمو به زبون بیارم یه حس عجیبی دارم . حسی که هیچوقت تجربه اش نکردم....    از یه طرف انگاری تو آسمونا سیر میکنم از خوشحالی , که تو الان توی وجودمی از یه طرف هم انگاری باورم نشده هنوز که دارم مامان میشم ....     ولی یه چیزی رو خوب میدونم که تو الان شدی همه ی وجودم و نفسم به نفست بند شده قند عسلم.....     عزیز مامانی , نمیدونی چقدر دوست دارم و چه حس خوبیه از اینکه الان تو رو توی وجودم دارم و خدای مهربون تو رو به من و بابایی هدیه کرده ....   هرچند رو...
10 مرداد 1392

بدون عنوان

سامیار مامان خوش اومدی به زندگیمون سلام گل پسرم , تاج سرم , خوبی گلم الهی مامان فدات شه اول از همه چی بگم مامانو ببخش که این پستها رو دیر گذاشتم برات آخه اون موقع هنوز وبلاگت راه نیفتاده بود پسرم. ولی الان که درست کردم تمام حرفهای دلمو که از اول رو کاغذ برات مینوشتم رو توی کلبه ات انتقال میدم تا بخونی و کیف کنی عسلم..   ...
9 مرداد 1392

مگه میشه ..

نمیدونم ....   تا الان که این حسا رو تجربه نکرده بودم و همش به خودم میگفتم یعنی میشه آخه آدم از خودش بیشتر کی رو میتونه دوست داشته باشه ؟؟؟؟ بببببببببببببببببببببله میشه یعنی اینطوری بگم پسرم بهت : مادر که باشی دیگه برای خودت نیستی ,  برای خودت نمیخوری , نمیخوابی , حتی برای خودت نفس نمیکشی... هر لحظه ای که از عمرت بگذره برای فرزندت فقط میخوای که اون راحت باشه و خدایی نکرده اذیت نشه.. واااااااااااااای خدای رحیم و رحمانم : هزاران بار شکر که من رو لایق مادر بودن کردی... خدای غفور و کریمم ,  خودت حافظ سامیارمون باش و اونو سالم و صالح ب...
8 مرداد 1392
1